آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان سرزمین گمشده گنجشکی به خدا گفت:
لانه کوچکی داشتم،آرامگاه خستگیم بود و سر پناه بی کسیم. طوفان تو آنرا در هم نوردید و آشیانه ام را از من گرفت. این لانه کجای دنیای تو را گرفته بود؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود و تو در خواب بودی ، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ،آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاهایی که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی من بر خاستی ! نظرات شما عزیزان: یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 23 :: نويسنده : محمود خموشی
![]() ![]() |